1 درشتخو سخنش عافیت ثمر نبود صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود
2 هجوم حادثه با صاف دل چه خواهدکرد ز سیل خانهٔ آیینه را خطر نبود
3 غبار وحشت ما از سراغ مستغنیست به رفتن نگه از نقش پا اثر نبود
4 به عالمی که ادب محو بینشانیهاست هوس اگر همه عنقاست نامهبر نبود
5 به کارگاه تآمل همان دل است نفس گره به رشتهٔ کارم کم از گهر نبود
6 ز بخت شکوه ندارم که نخل شمع مرا بهار سوختنی هست اگر ثمر نبود
7 به رنگ ریگ روان رهنورد سودا را به غیر آبلهٔ پا گل سفر نبود
8 در این محیط که هر قطره نقد باختن است خوش آن حباب که آهیش در جگر نبود
9 مخواه رنگ حلاوت زگفتگو بیدل نیی که ناله کند قابل شکر نبود