هندوی نفت اندازی همیآموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است. ,
2 تا ندانی که سخن عین صواب است مگوی وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ندهد بر چنین صورت دل از دست
2 نه منظوری که با او میتوان گفت نه خصمی کز کمندش میتوان رست
1 در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند
2 بر جان ضعیف آرزومند زین بیش جفا و جور مپسند
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به