-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هلالم ز ابرو بتا تا نمودی دل از دست دیوانۀ خود ربودی
2 کشد گر به بتخانه نقشت، مصّور به یکدفعه بت ها کنندت سجودی
3 ندانم چرا شش جهت شد معطر سحر شانه تا گیسوان را نمودی
4 به فتراک بستی دلم همچو آهو چو عقده ز گیسوی مشکین گشودی
5 نماید به رویت دو زلف پریشان چو پیچیده دودی به مجمر ز عودی
6 به سوز نهانی ز عشق تو اینک لب خشک و چشم تر من شهودی
7 به نقشت قلم زد چو نقاش قدرت ز نقشت همی خویشتن را ستودی
8 هزاران هزار آفرین صانعی را که داد از عدم چون تویی را وجودی
9 به بیداریش چون نیابی غباری هماره چو چشم خمارش غنودی