1 وفا جستن از خلق خاقانیا بس که جستن به اندازهٔ جهد باشد
2 مگو کز جهان دیدهام نیک عهدی غلط دیده باشی که بدعهد باشد
1 چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
2 جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
1 طریق عشق رهبر برنتابد جفای دوست داور برنتابد
2 به عیاری توان رفتن ره عشق که این ره دامن تر برنتابد
1 دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
2 داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد