- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظر دریغ مدار از من ای مه منظور که مه دریغ نمیدارد از خلایق نور
2 به چشم نیک نگه کردهام تو را همه وقت چرا چو چشم بد افتادهام ز روی تو دور
3 تو را که درد نبودست جان من همه عمر چو دردمند بنالد نداریش معذور
4 تن درست چه داند به خواب نوشین در که شب چگونه به پایان همیبرد رنجور؟
5 مرا که سحر سخن در همه جهان رفتست ز سحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور
6 دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور
7 اگر نه وعدهٔ مؤمن به آخرت بودی زمین پارس بهشتست گفتمی و تو حور
8 تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند کنار خانهٔ زین بهرهمند و ما مهجور
9 تو پارسایی و رندی به هم کنی سعدی میسرت نشود مست باش یا مستور
10 چنین سوار درین عرصهٔ ممالک پارس ملک چگونه نباشد مظفر و منصور؟
11 اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین که برد گوی نکو نامی از ملوک و صدور