1 دریغ آن روزگار شادمانی دریغ آن در تنم زندگانی
2 کجا رفت آنکه طبعم شادمان بود امیدم حاصل و بختم جوان بود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خم ابروی او در جانفزائی طراز آستین دلربائی
2 خدا را محض لطفش آفریده به نام ایزد زهی لطف خدائی
1 هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد
2 موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد
1 لطف تو از حد برون حسن تو بی منتهاست نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست
2 عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به