- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
2 دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
3 چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید خنک تنی که دل اول نبست و مهر نباخت
4 جماعتی که بپرداختند از ما دل دل از محبت ایشان نمیتوان پرداخت
5 به روی همنفسان برگ عیش ساخته بود بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت
6 نگشت سعدی از آن روز گرد صحبت خلق که بی وفایی دوران آسمان بشناخت
7 گرت چو چنگ به بر در کشد زمانهٔ دون بس اعتماد مکن کآنگهت زند که نواخت