- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش هزاران جان شیرین نقل در شبهای معجونش
2 هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش
3 شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد نشاند بر کنار چشمه ی خورشید گردونش
4 نیم زاهد که در خلوت بنور طاعتش یابم نه جادویم که دام ره کنم طومار افسونش
5 هران بیدل که خوبانش ببازی در میان گیرند نگردانند ازو رو تا نگردانند مجنونش
6 چرا در فکر آن باشم که دل چون کام از او یابد؟ که گر خواهد رساند بر مراد خویش بیچونش
7 برای درد و داغست آدمی، ور عکس این بودی نیاوردی قضای ایزد از فردوس بیرونش
8 ندارد هیچ کم آنمه فغانی مهر افزون کن که آخر برفروزی صد چراغ از حسن افزونش