به غایت تلخ گفتارست از بابافغانی شیرازی غزل 339

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش

1 به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش هزاران جان شیرین نقل در شب‌های معجونش

2 هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش

3 شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد نشاند بر کنار چشمه ی خورشید گردونش

4 نیم زاهد که در خلوت بنور طاعتش یابم نه جادویم که دام ره کنم طومار افسونش

5 هران بیدل که خوبانش ببازی در میان گیرند نگردانند ازو رو تا نگردانند مجنونش

6 چرا در فکر آن باشم که دل چون کام از او یابد؟ که گر خواهد رساند بر مراد خویش بیچونش

7 برای درد و داغست آدمی، ور عکس این بودی نیاوردی قضای ایزد از فردوس بیرونش

8 ندارد هیچ کم آنمه فغانی مهر افزون کن که آخر برفروزی صد چراغ از حسن افزونش

عکس نوشته
کامنت
comment