1 از حلقهٔ زلف تو سر افکندهترم وز جرعهٔ جام پراکندهترم
2 گرچه ز شبه دل تو آزادتر است از لعل نگین تو تو را بندهترم
1 در این عهد از وفا بوئی نمانده است به عالم آشنارویی نمانده است
2 جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نمانده است
1 به زبان چرب جانا بنواز جان ما را به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را
2 ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو به کران برد زمانه غم بیکران ما را
1 شمع شبها به جز خیال تو نیست باغ جانها به جز جمال تو نیست
2 رو که خورشید عشق را همه روز طالعی به ز اتصال تو نیست