1 هرشب ز خیال دیده بی خواب ترست هر روز به سینه ذوق نایاب ترست
2 زو دست که لب تشنه ببازم جان را زین چشمه که هر صباح بی آب ترست
1 با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را همه نغمه داوود که دیدست جرس را
2 در معرض خورشید سها را چه نمایش؟ با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
1 بی هنری در دماغ نیست بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
2 هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
1 کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
2 سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را