1 ای بمدح تو منتظم کرده فکرتم خاطر پریشان را
2 پس بپای تو دُر فشانده همی زیور نظم گوهر افشان را
3 گرچه خامی بود صفت کردن به ضیا کوکب درخشان را
4 هیچ سرمایه در نیفزاید گهری معدن بدخشان را
5 رونقی بیشتر بکف نشود بدو پروانه شمع رخشان را
6 لیکن آخر چو عاشقان وی اند داد باید جمال ایشان را
دیدگاهها **