مصلحت دیده چنین صبر که سویش از وحشی بافقی غزل 283

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم

1 مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم ننشینم به رهش بر سر کویش نروم

2 هست خوش مصلحتی لیک دریغا کو تاب که یک امروز به نظارهٔ رویش نروم

3 آرزو نام یکی سلسله جنبانم هست خود به خود من به شکن گیری مویش نروم

4 سد صلا می‌زند آن چشم و به این جرأت شوق بر در وصل ز اندیشهٔ خویش نروم

5 گر توان خواند فسونی که در آیند به دل هرگز از پیش دل عربده جویش نروم

6 ساقی ما ز می خاص به بزم آورده است نیست معلوم که از دست سبویش نروم

7 وحشی این عشق بد افتاد عجب گر آخر در سر حسرت رخسار نکویش نروم

عکس نوشته
کامنت
comment