1 او راست اگر هزار چیزم بخشند او راست اگر بهشت نیزم بخشند
2 بر دوست فدا کنم به صد گونه نشاط جانی که به روز رستخیزم بخشند
1 ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت زهره به طالع عدو شیوه مشتری گرفت
2 شه به گدا کجا رسد زان که چو فتنه روی داد خاتم دست دیو برد کشور دل پری گرفت
1 به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست
2 بدین نیاز که با تست ناز می رسدم گدا به سایه دیوار پادشا خفته ست
1 شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را
2 ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟