به هردم از غمش هیها ولی یاری‌ست از سلطان باهو غزل 48

سلطان باهو

آثار سلطان باهو

سلطان باهو

به هردم از غمش هیها ولی یاری‌ست بی‌پرواه

1 به هردم از غمش هیها ولی یاری‌ست بی‌پرواه ندارم غیر او ماوی، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

2 ز عشق آن پری سوزم، درون خویش می‌جوشم تبه شد کار امروزم، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

3 به عقل خویش معقولم، به نزد خلق مجنونم نشانه‌وار این جانم، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

4 طریق عشق می‌دانم، ز درد اوراق می‌خوانم به رخ دلدار مفتونم، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

5 شبی بازی دراندازم، شود ظاهر همه رازم سر خود را فدا سازم، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

6 منم یاری نه آن یارم که دل از دوست بردارم به هردم خون جگر خوارم، ولی یاری‌ست بی‌پرواه

عکس نوشته
کامنت
comment