1 نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام هلال یکشبه دیدم به روی بدر تمام
2 چو دیدمش به لب بام من به دل گفتم که عمر من بود این آفتاب بر لب بام
1 به گوشم مژدهای آمد که امشب یار میآید به بالین سرم آن سرو خوشرفتار میآید
2 کبوتر وار، دل پر میزند در مجمر حسنش چنان تسکین دلم کان آتشین رخسار میآید
1 ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن
2 نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون شرر از چشمهٔ خورشیدوش، بر مرد و بر زن زن
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به