ببزم او سخن از درد من نمی از فضولی بغدادی غزل 162

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ببزم او سخن از درد من نمی گذرد

1 ببزم او سخن از درد من نمی گذرد چه خلوتیست که آنجا سخن نمی گذرد

2 گذشت دل ز دو عالم بدور روی تو لیک ازان دو سلسله خم بخم نمی گذرد

3 نمی کشد دل تنگم بمجمعی که درو زمان زمان سخنی زان دهن نمی گذرد

4 مقید قد و رخسار گلرخان بچمن پی نظاره سرو و سمن نمی گذرد

5 اساس مجمع ارباب عشق ناکامیست حدیث کام دران انجمن نمی گذرد

6 نمی رسد بحظوظ سرور روحانی کسی که از سر حظ بدن نمی گذرد

7 دمی نمی گذرد بر فضولی بی دل که در دلش غم آن سیمتن نمی گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر