- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشست از دوست گر لطفست و گر قهر به از شهد است از دست بتان زهر
2 عروس عشق را در سنت عشق بود جان گرامی کمترین مهر
3 ز آشوب رخت ای یار سرمست نمی بینم دلی فارغ در این شهر
4 ز دنیا رخت می بایست بستن نشاید زندگی با فتنۀ دهر
5 غمت در باطن است اما خموشم دریغا کاین خموشی بشکند ظهر
6 ز دریای دلم چون خون زند موج به پیوندد سرشک دیده چون نهر
7 ثنا جوی توأم هر صبح و هر شام دعاگوی توام فی السرّ و الجهر
8 مگو شد مفتقر بی بهره از دوست غمش دارم که باشد بهترین بهر