1 بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو نزدود وفا و مهر زنگ از دل تو
2 تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو موم از دل من برند و سنگ از دل تو
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته