1 همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله
2 که شادی کنان اندر آن بوستان تو شادی کنی گر کنندت یله
1 آن لب نمزم گرچه مرا آن سازد زیرا که شکر چون بمزی بگدازد
2 چشمم ز غمانش زرگری آغازد تا بگدازد عقیق و بر زر یازد
1 اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر
2 وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر
1 تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود عشق زلفش را بگرد هر دلی جولان بود
2 تا همی نا تافته تاب اوفتد در زلف او تافته بودن دل عشاق را پیمان بود