1 همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله
2 که شادی کنان اندر آن بوستان تو شادی کنی گر کنندت یله
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان
1 بفروختمت سزد بجان باز خرم ازران بفروختم گران باز خرم
2 یاری خواهم ز دوستان ای دلبر تابو که ترا ز دشمنان باز خرم
1 چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
2 طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر