یار تا من هستم از خود با خبر از شمس مغربی غزل 128

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم

1 یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم

2 تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار تا نسازد او ز‌من چیزی دگر نگذاردم

3 با وجود انکه گشتم در پیش از خویشتن چون زمین و آسمان زیر و زبر نگذاردم

4 من بخود محجوبی از وی دارم امیدی که او وز حجاب از خویشتن زین بیشتر نگذاردم

5 گرچه من اندر هوایش پر و بالی میزنم لیکن امید است که او بی‌بال و پر نگذاردم

6 مردم چشمم از آنم چشم انسان کرده است چونکه من انسان عینم از نظر نگذاردم

7 ور که دایدار و گفتارش یقین دانم که او یکزمان بی سمع و یکدم بی بصر نگذاردم

8 من گدای او از آن گشتم بسان مغربی کاو دگر همچون گدایان دربدر نگذاردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر