- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
2 هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی
3 علم از دوش بنه ور عسلی فرماید شرط آزادگی آن است که بر دوش کنی
4 راه دانا دگر و مذهب عاشق دگر است ای خردمند که عیب من مدهوش کنی
5 شاهد آن وقت بیاید که تو حاضر گردی مطرب آن گاه بگوید که تو خاموش کنی
6 سر تشنیع نداری طلب یار مکن مگست نیش زند چون طلب نوش کنی
7 پای در سلسله باید که همان لذت عشق در تو باشد که گرش دست در آغوش کنی
8 مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی
9 تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید شاهد آیینهٔ توست ار نظر هوش کنی
10 سخن معرفت از حلقهٔ درویشان پرس سعدیا شاید از این حلقه که در گوش کنی