- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
2 ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
3 باران چون ستارهام از دیدگان بریخت رویی که صبح خیره شود در صباحتش
4 هر گه که گویم این دل ریشم درست شد بر وی پراکند نمکی از ملاحتش
5 هرچ آن قبیحتر بکند یار دوست روی داند که چشم دوست نبیند قباحتش
6 بیچارهای که صورت رویت خیال بست بی دیدنت خیال مبند استراحتش
7 با چشم نیمخواب تو خشم آیدم همی از چشمهای نرگس و چندان وقاحتش
8 رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب چون آدمی طمع نکند در سماحتش
9 سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد عاجز بماند در تو زبان فصاحتش