-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میبرد غیرت ز حسن تو ملک رشک دارد بر تو خورشید فلک
2 کو ملکرا چشم و ابروی چنین کی بود حور جنانرا این نمک
3 از میانت میشوم من در گمان وز دهانت نیز می افتم بشک
4 نی توانم نفی و نی اثبات کرد دیده کس بود و نبود مشترک
5 دل ز من بردی و قصد جان کنی رحم کن بگذار با من زین دو یک
6 هم دل و هم جان چهسان شاید گرفت عدل کن الروح لی و القلب لک
7 فیض را گر زان دهان لطفی کنی آب حیوانی زید ور نه هلک