1 دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید دزدست و شب تیره، برو راه بگیرید
2 اندر پی او آه منست آتش سوزان گر شمع فرو میرد، ازین آه، بگیرید
3 گردن نکند نرم به فریاد و به زاری او را ز چپ و راست با کراه بگیرید
4 ناگه دل من برد، چو آگه شدم، او را آگاه کنید از من و ناگاه بگیرید
5 این قصه درازست، مگویید: چه کرد او؟ گویید: دلی گم شد و کوتاه بگیرید
6 گر زلف چو شستش به کف افتد ز رخ و لب یک بوسه و ده بوسه، نه، پنجاه بگیرید
7 تا زندهام او را برسانید به من باز چون مرده شوم، خواه بشد، خواه بگیرید
8 زندان دل ما همه چاه زنخ اوست دلهای گریزنده در آن چاه بگیرید
9 او گر ندهد داد دل اوحدی امشب فردا به در آیید و در شاه بگیرید