- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا صلای گشت خزان میدهد بهار مرا
2 سواد زلف بتان است نسخه بختم سفیدبخت ندیده است روزگار مرا
3 ز عشق تا شدم آسوده زارتر گشتم فزود نشئه این باده از خمار مرا
4 فغان که سوختم و آستین لطف کسی نرفت آینه خاطر از غبار مرا
5 ز قدر مردمک چشم آفتاب شوم به قدر ذره اگر بخشی اعتبار مرا
6 چو گفتمش ز چه بستی کمر به خونم گفت کمر برای همین بسته روزگار مرا
7 نماند آرزویی در دلم که مردم چشم به سعی گریه نیاورد در کنار مرا