-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو دستی، که دل من شد بر باد ز دست تو
2 کی راست شود کارم؟ زین غصه که من دارم ای کار مرا ویران بنیاد ز دست تو
3 عقلم چو دهد یاری، گوید که: درین زاری آنست که صد نوبت افتاد ز دست تو
4 دادی ز جفا نوشم، تا گشت فراموشم چیزی که مرا بودی بر یاد، ز دست تو
5 از بند رها میکن، مملوک و بها میکن کین بنده نخواهد شد آزاد ز دست تو
6 شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو
7 چون اوحدی ار راهم باشد به در شاهم یا دولت او خواهم یا داد ز دست تو