ای دلبر سنگین دل، فریاد از اوحدی مراغه‌ای غزل 661

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو

1 ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو دستی، که دل من شد بر باد ز دست تو

2 کی راست شود کارم؟ زین غصه که من دارم ای کار مرا ویران بنیاد ز دست تو

3 عقلم چو دهد یاری، گوید که: درین زاری آنست که صد نوبت افتاد ز دست تو

4 دادی ز جفا نوشم، تا گشت فراموشم چیزی که مرا بودی بر یاد، ز دست تو

5 از بند رها می‌کن، مملوک و بها می‌کن کین بنده نخواهد شد آزاد ز دست تو

6 شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو

7 چون اوحدی ار راهم باشد به در شاهم یا دولت او خواهم یا داد ز دست تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر