1 آسمان داند که گاه نظم و نثر بر زمین چون من مبرز کس ندید
2 در بیانم آب و در فکر آتش است آبی از آتش مطرز کس ندید
3 ز آتش موسی برآرم آب خضر ز آدمی این سحر و معجز کس ندید
4 از دو دیوانم به تازی و دری یک هجا و فحش هرگز کس ندید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت
2 در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت
1 طبعِ تو دمساز نیست عاشقِ دلسوز را خویِ تو یاریگر است یارِ بدآموز را
2 دستخوشِ تو منام دستِ جفا برگشای بر دلِ من برگمار تیرِ جگردوز را
1 جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
2 باجگه دیدم و طیار ز آراستگی عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به