دل از بند من بیدل رها شد از شمس مغربی غزل 91

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

دل از بند من بیدل رها شد

1 دل از بند من بیدل رها شد نمیدانم کِه او دید و کجا شد

2 مگر کاو دانه خال بتی دید از آن در دام زلفش مبتلا شد

3 هوای دلستانی داشت در سر نمی دانم بعزم آن هوا شد

4 مگر بودش نهانی دلربایی نهان از ما بر آن دلربا شد

5 صفایی داشت با خوبان مهوش ازین جای مکدر زان صفا شد

6 صدای ارجعی آمد به گوشش پی آن نغمه و بانگ و صدا شد

7 صلای خوان وصل یار بشنید ببوی خوان وصلش زان صلا شد

8 ز جان و از جهان بیگانه گردید که تا باجان و جانان آشنا شد

9 دمی خالی نمیباشد ز دلدار از آن کز بهر آن خلوت سرا شد

10 ز حال مغربی دیگر نپرسید از آن ساعت که از پیشش جدا شد

عکس نوشته
کامنت
comment