- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت
2 بی اختیار می بردم اشک چون کنم خاشاک سیل را نتواند عنان گرفت
3 می خواست روسفیدی آماجگاه تو گر شعله فراق کم استخوان گرفت
4 یک کوکبش رعیت بختم نمی شود آهم اگرچه کشور هفت آسمان گرفت
5 ای مست ناز اگر همه باید بخاک ریخت یکبار ساغر از کف ما می توان گرفت
6 دایم زمانه در پی تفتیش حال ماست پیوسته راهزن خبر از کاروان گرفت
7 حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلویش استخوان گرفت