1 دل ز تاراج نگاه شعله بازش میرسد گفتن افسانه سوز و گدازش میرسد
2 طفل و محجوب است و بیباک است و معشوق رسا هرچه خواهد میتواند کرد نازش میرسد
3 چشم و زلفش اختیار عالمی دارد اسیر کشتن ما بستن اهل نیازش میرسد
1 خار و گل را جوش یک پیمانه میدانیم ما سبزه بیگانه را افسانه میدانیم ما
2 خو به الفت کرده را بیگانه میدانیم ما سایه دیوانه را دیوانه میدانیم ما
1 سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
2 بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
1 جذبهها زین کوشش بیبال و پر دیدیم ما کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
2 هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قُرب هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به