- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند چراغی را که این آتش بود مردن نمیداند
2 دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد نه دل سنگست پنداری که آزردن نمیداند
3 خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی عجب نبود که پای صبر افشردن نمیداند
4 عنان کمتر کش اینجا چون رسی کز ما وفاکیشان کسی دست تظلم بر عنان بردن نمیداند
5 میی در کاسه دارم مایهٔ سد گونه بد مستی هنوز او مستی خون جگر خوردن نمیداند
6 بخند، ای گل کز آب چشم وحشی پرورش داری که هر گل کو به بار آورد پژمردن نمیداند