دلی کز عشق گردد گرم، افسردن از وحشی بافقی غزل 195

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند

1 دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند چراغی را که این آتش بود مردن نمی‌داند

2 دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد نه دل سنگست پنداری که آزردن نمی‌داند

3 خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی عجب نبود که پای صبر افشردن نمی‌داند

4 عنان کمتر کش اینجا چون رسی کز ما وفاکیشان کسی دست تظلم بر عنان بردن نمی‌داند

5 میی در کاسه دارم مایهٔ سد گونه بد مستی هنوز او مستی خون جگر خوردن نمی‌داند

6 بخند، ای گل کز آب چشم وحشی پرورش داری که هر گل کو به بار آورد پژمردن نمی‌داند

عکس نوشته
کامنت
comment