1 درد دل از جان بودردا طلب دردمندی بایدت ما را طلب
2 درد باید درد باید درد درد مرد باید مرد باید مرد مرد
3 مرد اگر بی درد باشد مرد نیست هر که او مردی بود بی درد نیست
4 دُرد درد عشق می نوشم مدام دردمندم دردمندم والسلام
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی