1 درد دل از جان بودردا طلب دردمندی بایدت ما را طلب
2 درد باید درد باید درد درد مرد باید مرد باید مرد مرد
3 مرد اگر بی درد باشد مرد نیست هر که او مردی بود بی درد نیست
4 دُرد درد عشق می نوشم مدام دردمندم دردمندم والسلام
1 هرچه مقصود تو است آن گردد هرچه گوئی چنین چنان گردد
2 آفتاب ار چه شب نهان گردد روز روشن چو شد عیان گردد
1 به حمدالله که من امروز از بند بلا جستم به دام عشق افتادم ز دست عقل وارستم
2 چنان حیران ساقیم که جام از می نمیدانم چنان مستم که از مستی نمی دانم که من مستم
1 عین ما جو و در این بحر به جز ما مطلب غرق دریا شو و جز ما تو ز دریا مطلب
2 ما حبابیم زده خیمهای از باد بر آب به از این در دو سراخانه و مأوا مطلب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به