دل به جذب خواری خود جور دشمن می‌کشد از کلیم غزل 239

دل به جذب خواری خود جور دشمن می‌کشد

1 دل به جذب خواری خود جور دشمن می‌کشد شیشه ما سنگ از دست فلاخن می‌کشد

2 نشنود گر بوی خار از دامن صد پاره‌اش سالک راه طلب کی پا به دامن می‌کشد

3 تا لبم را بسته شرم عشق می‌سوزم ز رشک هرکجا بینم که دودی سرز روزن می‌کشد

4 از مغیلان کار سوزن گیر در راه طلب نیست سالک آنکه خار از پا به سوزن می‌کشد

5 کشته ما را اگر ننواخت برق حادثات نیست غافل انتظار وقت خرمن می‌کشد

6 در بیابان طلب تشنگی بر دم به خاک از مزار من چراغ مرده روغن می‌کشد

7 گر به هجران شادمانم از امید وصل اوست در قفس بلبل صفیر از شوق گلشن می‌کشد

8 بخت ما هرجا که بزم عشرتی سامان کند شیشه راه سنگ می‌بیند چو گردن می‌کشد

9 در کنار خویشتن پروردمش عمری کلیم اشک کم فرصت که لشکر بر سر من می‌کشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر