- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل و جان را در این حضرت بپالا چو صافی شد رود صافی به بالا
2 اگر خواهی که ز آب صاف نوشی لب خود را به هر دردی میالا
3 از این سیلاب درد او پاک ماند که جانبازست و چست و بیمبالا
4 نپرد عقل جزوی زین عقیله چو نبود عقل کل بر جزو لالا
5 نلرزد دست وقت زر شمردن چو بازرگان بداند قدر کالا
6 چه گرگینست وگر خارست این حرص کسی خود را بر این گرگین ممالا
7 چو شد ناسور بر گرگین چنین گر طلی سازش به ذکر حق تعالا
8 اگر خواهی که این در باز گردد سوی این در روان و بیملال آ
9 رها کن صدر و ناموس و تکبر میان جان بجو صدر معلا
10 کلاه رفعت و تاج سلیمان به هر کل کی رسد حاشا و کلا
11 خمش کردم سخن کوتاه خوشتر که این ساعت نمیگنجد علالا
12 جواب آن غزل که گفت شاعر بقایی شاء لیس هم ارتحالا