1 بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
2 امروز بدوش تست تابوت کسان فرداست که تابوت تو هم بر دوشی است
1 عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را بیند به یک قماش پلاس و حریر را
2 کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز نیکو گرفته دامن موج حصیر را
1 نیست غمخوار چو لیلی، دل محزون مرا شانه بس پنجه آن خور سر مجنون مرا
2 کشته تیغ سمورند همه خود سازان ای نمد سخت خریدی تو از آن خون مرا
1 شاد از غیرت ندیدم خاطر ناشاد را جلوه تا در بر کشید آن قامت شمشاد را
2 خردسالی تیره روزم کرد کز تابندگی پنجه خورشید سازد سیلی استاد را