بشنو این را ز نص ای دانا از سلطان ولد ولدنامه 8

سلطان ولد

آثار سلطان ولد

سلطان ولد

بشنو این را ز نص ای دانا

1 بشنو این را ز نص ای دانا که ز یزدان دو بحر شد پیدا

2 یک پر از شهد و قند و نرمی و لطف یک پر از زهر و قهر و کلی عنف

3 یک دهد خاره یک دهد نسرین یک بود تلخ و یک بود شیرین

4 یک بچرخت برد یکی بزمین یک بکفرت کشد یکی سوی دین

5 مرج البحر گفت در قرآن هر دو با هم مقیم یلتقیان

6 برزخ معنوی میان دو بحر تا نیامیزد آنچه لطف بقهر

7 مثل آب و روغن اند بهم یک نگردند همچو شادی و غم

8 گرچه هر دو بیکدیگر مانند لیک دانم که عاقلان دانند

9 کان ترا همچو گرگ و مار کشد وین بزودیت سوی ی ار کشد

10 هرچه ماند بهم نباشد یک آنکه یک بیند او بود در شک

11 زهر و تریاق اگرچه یکسان اند عاقلان فرق هر دو را دانند

12 هر دو را طعم اگرچه زشت بود هر که داناست کی ز راه رود

13 داند او کان بود کشنده وبد وین کند تیغ فهم او را رد

14 زان رسد درد و زین رسد درمان زان بودموت و ز ین حیات وامان

15 باز گردم بدانچه میگفتم در نطق و سکوت میسفتم

16 خمشی در دلت چو دریائیست در درون بی حروف گویائیست

17 باز بر تر ز سینه در بیچون یک جهانی است بی درون و برون

18 مشرقش را نشد حدی پیدا مغربش نیست زیر و نی بالا

19 عرصه ‌ اش بیکنار و بی پایان درگهش را ک س ی ندیده کران

20 نیست آنجا سکون و نی حرکت نی خرید و فروش صد برکت

21 ماه و مهر عقول بی چرخ است مهر و ماه زمانه چون مرخ است

22 مرخ از آن گفتمش که آن فانی است ماه و خورشید آسمان فانی است

23 مرخ سوزد نماند از وی چیز چرخ و مهر و مهش نماند نیز

24 پس بمعنی است یک چه چرخ و چه مرخ هر دو را یک بود بمعنی نرخ

25 غیر وجه الاله یا غافل مثل الن ح م فی الضحی آفل

26 هول باق و غیره فان من بعید و من فتی دانی

27 خالق الروح قبل ذا التکوین جسمنا من سلالة من طین

28 آخر الامر یهدم الاج س ام قس علیها العقول و الافهام

29 غیره فی الوجود لایبقی ثم فی الحشر یحشر الموتی

30 جانها نیست گردد و تنها ذات حق ماند از جهان تنها

31 مهر و ماه عقول پاینده است در جهان صفات تابنده است

32 نبود در حقایقش تابان جز جمال لطیف الرحمن

33

عکس نوشته
کامنت
comment