سر در کف پایت نهم، ای از اوحدی مراغه‌ای غزل 729

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه

1 سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه روزی که درآیی ز درم مست شبانه

2 در صورت خوبان همه نوریست الهی از شمع رخت می‌زند آن نور زبانه

3 با چشم تو یک رنگ چو گشتیم به مستی جز چشم تو ما را که برد مست به خانه؟

4 هر چند که جان را بر لعل تو بها نیست شرطیست که امروز نجوییم بهانه

5 آنی تو، که جز با تو درین ملک ندیدیم خوی ملکی با کس و روی ملکانه

6 جز یاد جمالت همه ذوقست خرافات جز قصهٔ عشقت همه با دست و فسانه

7 با غمزهٔ رویت سخن خال نگوییم زنهار! که ما غره نگشتیم به دانه

8 آنجا مطلب روزه و تسبیح، که در روی آواز مغنی بود و جام مغانه

9 با اوحدی امروز یکی باش، که مردم از دور نگویند: فلان بود و فلانه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر