-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیوانه میشد از غم او گاه گاه دل زان بستم اندر آن سر زلف سیاه دل
2 دل را درین حدیث ملامت نمیکنم این جرم دیده بود،ندارد گناه دل
3 دل خستهام ولی نتوان رفت هر نفس پیش رخ چو آینهٔ او؟ که: آه دل!
4 بسیار میکشد به زنخدان او دلم ای سینه، همتی، که نیفتد به چاه دل
5 ای دیده، مردمی کن و چشمی به راه دار آخر نه هم به قول تو گم کرده راه دل؟
6 جانا، چو زلف با دل شوریده بد مشو دانی که: هست روی ترا نیک خواه دل؟
7 گر شمع صورت تو نگشتی دلیل جان هرگز به کوی عشق نمیبرد راه دل
8 در جهان نهاد مهر ترا اوحدی، مگر ترسد از آنکه راز ندارد نگاه دل؟