1 رهم نمیدهد اغیار بر سر کویش که کام دل بنگاهی ستانم از رویش
2 هزار جان و دلم دادی ایدریغ خدای که بستمی دل و جانی بهر سر مویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از پس قتل خدیو مستطاب آمد از گردون یکی مشگین غراب
2 پر فرو برد اندران خون رطیب شد به یثرب باز نالان با نعیب
1 چون کاروان دشت بلا ره بشام کرد صبح امید اهل حرم رو بشام کرد
2 قوم یهود از پی تأئید کیش خویش ؟؟ را به ستن دست اهتمام کرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به