1 آن کس که زروی علم و دین اهل بود داند که جواب شبهه بس سهل بود
2 علم ازلی علت عصیان بودن پیش حکما ز غایت جهل بود
1 از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم
2 بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم
1 بنگر به جهان سر الهی پنهان چون آب حیات در سیاهی پنهان
2 پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان
1 چشمم که نداشت تاب نظارهٔ یار شد اشک فشان به پیش آن سیم عذار
2 در سیل سرشک عکس رخسارش دید نقش عجبی بر آب زد آخر کار
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما