رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت از جلال عضد غزل 55

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت

1 رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت هیچ کاری به مراد دلم از پیش نرفت

2 آمد و زنده شدم رفت و بر آمد نفسم نفسی بیش نیامد نفسی بیش نرفت

3 گر بنالم، من دلسوخته عیبم مکنید رفت درمانم و دردم ز دل ریش نرفت

4 سالها خاطر درویش تمنّایی داشت عمر بگذشت و امید از دل درویش نرفت

5 از وفا بود که ترکش نگرفتم ورنه چه ستم بر من از آن شوخ جفاکیش نرفت

6 گر شدم بی خبر از عشق مدارید عجب باده عشق که نوشید که از خویش نرفت؟

7 نوک مژگان تو در چشم من آمد روزی خون چکانست که از چشم من آن نیش نرفت

8 خیز ازین در به سلامت سر خود گیر جلال! سرنهاد آنکه ازین در به سر خویش نرفت

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر