-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت هیچ کاری به مراد دلم از پیش نرفت
2 آمد و زنده شدم رفت و بر آمد نفسم نفسی بیش نیامد نفسی بیش نرفت
3 گر بنالم، من دلسوخته عیبم مکنید رفت درمانم و دردم ز دل ریش نرفت
4 سالها خاطر درویش تمنّایی داشت عمر بگذشت و امید از دل درویش نرفت
5 از وفا بود که ترکش نگرفتم ورنه چه ستم بر من از آن شوخ جفاکیش نرفت
6 گر شدم بی خبر از عشق مدارید عجب باده عشق که نوشید که از خویش نرفت؟
7 نوک مژگان تو در چشم من آمد روزی خون چکانست که از چشم من آن نیش نرفت
8 خیز ازین در به سلامت سر خود گیر جلال! سرنهاد آنکه ازین در به سر خویش نرفت