-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان درهای آسمان معانی گشوده بود
2 شد نفس مطمنهٔ او باز جای خویش که آواز ارجعی هم از آنجا شنوده بود
3 دست کمال بر کمر آسمان نشاند آن گوهر ثمین که در این خاک توده بود
4 او را فلک برای طبیبی خویش برد کز دیرباز داروی او آزموده بود
5 آنجا که رفته بود هم اندر زمان بدم تب لرزهای جرم کواکب ربوده بود
6 هر هفت کرده حور و بپوشید هفت رنگ رخ برده بود و در کف پایش بسوده بود
7 بی او یتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسی دوده بود
8 آدینه بود صاعقهٔ مرگ او بلی طوفان نوح نیز هم آدینه بوده بود
9 خاقانیا به ماتم عم خون گری نه اشک کاین عم به جای تو پدریها نموده بود