1 تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود جوهر ناله درین آینه محسوس نبود
2 شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت شعلهٔ شمع به بیتابی فانوس نبود
3 بسکه نرنگ دو عالم به خرامت فرش است نقش پا هم به رهت جز پر طاووس نبود
4 یاد آن عیش که در انجمن ذوق وصال داشت پیغام جضوری که به صد بوس نبود
5 سعی پرواز من آخر عرقی ریخت به خاک اشک هم اینقدرش کوشش معکوس نبود
6 تا بر آییم ز خجلتکدهٔ دام امید بال برهم زدنی جز کف افسوس نبود
7 سیر آیینهٔ دل ضبط نفس میخواهد ورنه آزادی ما اینهمه محبوس نبود
8 نوبهاری که تصور به خیالش خون است ما به آن رنگ ندیدیمکه محسوس نبود
9 جلوه در محفل ما جمله نقابآراییست شمع آن بزم نیفروختکه فانوس نبود
10 در تظلمکده دیر محبت بیدل ناله فریاد دلی داشتکه ناقوس نبود