1 با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد
2 به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران گر چه دی بیخردی بود کنون بخرد شد
3 راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود چون مگس بر سر او رید نهش نهصد شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها
2 ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها
1 زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
2 غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد
1 جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
2 ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **