1 با خردومند بیوفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت
2 خود خور و خود ده، کجا نبود پشیمان هر که بداد وبخورد از آن چه که بلفخت
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
1 گل دگر ره به گلستان آمد وارهٔ باغ و بوستان آمد
2 وار آذر گذشت و شعلهٔ او شعلهٔ لاله را زمان آمد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار