- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داشت شبانی رمه در کوهسار پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
2 شیر که از بز به سبو ریختی آب در آن شیر درآمیختی
3 بردی از آن آب ملمع به شیر نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر
4 روزی که آن کوه به صحرای خاک سیل درآمد رمه را برد پاک
5 آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد سوخته شد ناگه از آن شیر سرد
6 شیر خنک از تف و تابش بسوخت جملهٔ آن شیر ز آبش بسوخت
7 خواجه چو شد با غم و آزار خفت کارشناسیش در آن کار گفت
8 کان همه آب تو که در شیر بود شد همه سیل و رمه را در ربود
9 مرد شبان زان سخن آمد ستوه ماند سرافگنده چو سیلاب کوه
10 خسرو اگر دین طلبی از خدای زین دل خاین به دیانت گرای