- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود صبر پی گم کرد چون همدست دستانت نبود
2 صد هزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود
3 ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان زآنکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود
4 قصد دل کردی نگویم کان رگی با جان نداشت لیک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود
5 خوشدلی گفتی که داری الله الله این مگوی بود این دولت مرا اما به دورانت نبود
6 فتنه را برسر گرفتم چون سرکار از تو داشت عقل را در پا فکندم چون بفرمانت نبود
7 وصل تو درخواستم از کعبتین یعنی سه شش چون بدیدم جز سه یک از دست هجرانت نبود
8 از جفا بر حرف تو انگشت نتوانم نهاد کز وفا تا تو توئی حرفی به دیوانت نبود
9 آتش غم در دل تابان خاقانی زدی این همه کردی و میگویم که تاوانت نبود