دل کشید آخر عنان چون مرد از خاقانی شروانی غزل 89

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود

1 دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود صبر پی گم کرد چون هم‌دست دستانت نبود

2 صد هزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود

3 ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان زآنکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود

4 قصد دل کردی نگویم کان رگی با جان نداشت لیک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود

5 خوش‌دلی گفتی که داری الله الله این مگوی بود این دولت مرا اما به دورانت نبود

6 فتنه را برسر گرفتم چون سرکار از تو داشت عقل را در پا فکندم چون بفرمانت نبود

7 وصل تو درخواستم از کعبتین یعنی سه شش چون بدیدم جز سه یک از دست هجرانت نبود

8 از جفا بر حرف تو انگشت نتوانم نهاد کز وفا تا تو توئی حرفی به دیوانت نبود

9 آتش غم در دل تابان خاقانی زدی این همه کردی و می‌گویم که تاوانت نبود

عکس نوشته
کامنت
comment