1 دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند
2 خمیازه سنج تهمت عیش رمیدهایم می آنقدر نبود که رنج خمار ماند
3 از برگگل درین چمن وحشت آبیار خواهد پری ز طایر رنگ بهار ماند
4 یاسم نداد رخصت اظهار نالهای چندن شکست دل که نفس در غبار ماند
5 آگاهیم سراغ تسلی نمیدهد از جوهر آب آینهام موجدار ماند
6 غفلت به نازبالش گل داد تکیهام پای به خواب رفتهٔ من در نگار ماند
7 آنجا که من ز دست نفس عجز میکشم دست هر!ر سنگ به زیر شرار ماند
8 باید به فرصت طربم خون گریستن تمثال رفت وآینه تهمت شکار ماند
9 یعقوبوار چشم سفیدی شکوفهکرد با من همین گل از چمن انتظار ماند
10 بیدل از آن بهار که توفان جلوه داشت رنگم شکست و آینهای در کنار ماند