-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دست شانه در شکن زلف یار بود روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
2 گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل پیوسته دست و دیده ما در نگار بود
3 وحشت تمام رفت ز یاد غزالها هرگاه در سر تو هوای شکار بود
4 آرام رسم کشته شمشیر ناز نیست گر تن قرار یافته جان بیقرار بود
5 لبتشنهای به وادی هجران نمانده بود از بس که تیر غمزه او آبدار بود
6 شد دیدهام به دور خطش اشکریزتر زآب و هوای عشق خزان در بهار بود
7 دل کرد آنچه کرد که داغش نصیب باد خونی که ریخت دیده نه از انتظار بود
8 خنجر به هم کشیده دو چشمم ز دیدنت خوش فتنهای ز حسن تو در روزگار بود
9 قصاب گفته است به جای شکر کلام قنادی محله او ذوالفقار بود