1 مردکی غرقه بود در جیحون در سمرقند بود پندارم
2 بانگ میکرد و زار مینالید که دریغا کلاه و دستارم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مجنون عشق را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
2 فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است
1 مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
2 وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت همچنان هست
1 پای سرو بوستانی در گل است سرو ما را پای معنی در دل است
2 هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبل است
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به